{وقتی کرمت میگیره…}
بعد از چندین مدت بالاخره هشت عضو اسکیز کنار هم جمع شدن البته با تو ….تو به عنوان همسر لینو در این مراسم به همراه خیلی از ایدل های دیگه قرار بود حضور پیدا کنی …وارد کلاب مجللی که اعضا رزرو کرده بودن شدی … برخلاف بقیه ی کلاب ها اینجا واقعا فضای ارومی داشت و همینطور زیبا …کف کلاب با پارکت پوشونده شده بود…. از سقف ها لوستر های مجللی آویزون شده بودن …عود هایی که روشن کرده بودن بوی شکلات و آلو میدان… این بو بوی خوشایندی برای کلاب بود… فضای اروم و صدای موسیقی ملایم باعث آرامشت میشد…همونطور که گوشه ای نشسته بودی چشمات رو بسته بودی و داشتی صدای از صدای موسیقی لذت میبریدی که با صدای خنده یا بهتره بگم قهقه های بلند اطرافت چشمات رو نصفه نیمه باز کردی…
خیلی از ایدلای دختر دور لینو رو گرفته بودن و به شوخی هایی که لینو انجام میداد با صدای بلند میخندیدن … با دیدن این صحنه پوزخندی روی لبات شکل گرفت…بلند شدی از کنار لینو رد شدی…
لینو:هی ات… نمیخوای بیای پیشمون ؟… داره خوش میگذره ها…
لبخندی زدی و گفتی”نه خوش بگذره … من ترجیح میدم برم پیش فلیکس اوپا…”
لینو که تقریبا با لحن حرف زدنت فهمیده بود و چه غلطی خورده… سریع از اون جو خارج شد پشت سرت راه افتادالبته فقط اون نبود …[یعنی چی که میخواد بره پیش فلیکس…اصلا برا چی به فلیکس گفت اوپا… مگه من فقط اوپاش نبودم؟]تمامی این افکار حس حسادت رو درون لینو به وجود آورده بودن….وقتی به میز پسرا رسیدی لینو هم جایی کنار همون میز پیدا کرد تا بتونه واضح خرف هاتون رو بشنوه….
به میز پسرا رسیدی”امم فلیکس …میتونم پیشت بشینم” فلیکس با لبخند گرمی به تو نگاه کرد و لب زد” البته که میتونی بیا بشین…”تو هم لبخند متقابلی زدی کنار فلیکس روی صندلی نشستی….دنبال راهی بودی که بتونی کار لینو رو جبران کنی که چشمت به رگ دست فلیکس خورد …”وای فلیکس تو رگ دست داری؟…وای من عاشق مرداییم که رگ دست دارن…” دست فلیکس رو توی دستات گرفتی و به حرف های چرت و پرتت ادامه دادی”وای نگاه کن چطور پوستت میتونه عین برف سفید باشه این فوق العادس…”فلیکس که تمام این مدت با لبخند شایعی نگاهت کرد میکرد گفت”اممم واقعا تا حالا فکر میکردم برنز بودم…”
ات: چی؟تو؟ نه بابا تو خیلی سفیدی تو حتی از لینو هم سفید تری…تازه این به کنار چه انگشتای باریکی و کشیده ای…فلیکس الان که به تو نگاه میکنم میفهمم که تو چقدر شبیه مرد رویا های منی …
فلیکس که نمیدونست چی بگه یا بهتر بگم از ترس اینکه لینو به حسابش برسه حرف نمیزد و فقط با یه لبخند در حالی خودش داشت آب میشد جوابتو داد….
بالاخره وقت رفتن شده و بود اول تو و بعد لینو سوار ماشین مشترکتون شدین … توی این مدت هیچ صحبتی بینتون رد وبدل نشده بود غافل از اینکه لینو برای یه شب طولانی نقشه کشیده بود … بعد از طی مدت نه چندان کوتاه وقتی وارد خونه شدین لینو تو رو براید بغلت کرد و روی مبل خونه تون انداخت…”هی…چیکار داری میکنی؟”
لینو: من ؟ هیچی فقط میخوام تست کنی ببینی بین من و فلیکس کدوممون دستای کشیده تری داری البته با این تفاوت که قرار نیست فقط با نگاه کردن بفهمی قراره مال منو توی خودت حسشون کنی…
The end:)
خیلی از ایدلای دختر دور لینو رو گرفته بودن و به شوخی هایی که لینو انجام میداد با صدای بلند میخندیدن … با دیدن این صحنه پوزخندی روی لبات شکل گرفت…بلند شدی از کنار لینو رد شدی…
لینو:هی ات… نمیخوای بیای پیشمون ؟… داره خوش میگذره ها…
لبخندی زدی و گفتی”نه خوش بگذره … من ترجیح میدم برم پیش فلیکس اوپا…”
لینو که تقریبا با لحن حرف زدنت فهمیده بود و چه غلطی خورده… سریع از اون جو خارج شد پشت سرت راه افتادالبته فقط اون نبود …[یعنی چی که میخواد بره پیش فلیکس…اصلا برا چی به فلیکس گفت اوپا… مگه من فقط اوپاش نبودم؟]تمامی این افکار حس حسادت رو درون لینو به وجود آورده بودن….وقتی به میز پسرا رسیدی لینو هم جایی کنار همون میز پیدا کرد تا بتونه واضح خرف هاتون رو بشنوه….
به میز پسرا رسیدی”امم فلیکس …میتونم پیشت بشینم” فلیکس با لبخند گرمی به تو نگاه کرد و لب زد” البته که میتونی بیا بشین…”تو هم لبخند متقابلی زدی کنار فلیکس روی صندلی نشستی….دنبال راهی بودی که بتونی کار لینو رو جبران کنی که چشمت به رگ دست فلیکس خورد …”وای فلیکس تو رگ دست داری؟…وای من عاشق مرداییم که رگ دست دارن…” دست فلیکس رو توی دستات گرفتی و به حرف های چرت و پرتت ادامه دادی”وای نگاه کن چطور پوستت میتونه عین برف سفید باشه این فوق العادس…”فلیکس که تمام این مدت با لبخند شایعی نگاهت کرد میکرد گفت”اممم واقعا تا حالا فکر میکردم برنز بودم…”
ات: چی؟تو؟ نه بابا تو خیلی سفیدی تو حتی از لینو هم سفید تری…تازه این به کنار چه انگشتای باریکی و کشیده ای…فلیکس الان که به تو نگاه میکنم میفهمم که تو چقدر شبیه مرد رویا های منی …
فلیکس که نمیدونست چی بگه یا بهتر بگم از ترس اینکه لینو به حسابش برسه حرف نمیزد و فقط با یه لبخند در حالی خودش داشت آب میشد جوابتو داد….
بالاخره وقت رفتن شده و بود اول تو و بعد لینو سوار ماشین مشترکتون شدین … توی این مدت هیچ صحبتی بینتون رد وبدل نشده بود غافل از اینکه لینو برای یه شب طولانی نقشه کشیده بود … بعد از طی مدت نه چندان کوتاه وقتی وارد خونه شدین لینو تو رو براید بغلت کرد و روی مبل خونه تون انداخت…”هی…چیکار داری میکنی؟”
لینو: من ؟ هیچی فقط میخوام تست کنی ببینی بین من و فلیکس کدوممون دستای کشیده تری داری البته با این تفاوت که قرار نیست فقط با نگاه کردن بفهمی قراره مال منو توی خودت حسشون کنی…
The end:)
۱۹.۶k
۰۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.